همه ما وقتی کوچکتر بودیم به پدر و مادرمون نگاه میکردیم و میدیدیم چقدر دارن زحمت میکشن. دو تا آدم بزرگ رو میدیدیم و دنیامون اونا بودن. پدرمون یک قهرمان بود و مادرمون مهربون ترین موجود روی زمین.
وقتی که به سن بلوغ میرسیم شروع میکنیم مثل بزرگترها فکر کردن. به قول پیاژه تفکر انتزاعی توی ما شکل میگیره. این تفکر انتزاعی یعنی میتونیم انتزاع کنیم. میتونیم توی ذهنمون یک دنیا بسازیم و توش فکر کنیم. به آینده. به احتمالات. حالا این وسط یکسری افکار میاد سراغمون.اینکه خانواده ما یکی از میلیونها خانواده یا بیشتر دور و برمونه. و اون سوپرمن و اون یار مهربانمون تو نظرمون کمرنگ تر میشن. در مورد این توی پست های آینده بیشتر حرف میزنم. فکر های دیگه ای که میاد سرامون مثل این فکره که ما هم بزرگ میشیم، ما هم داریم وارد اجتماع میشیم، و و قتی نگاه میکنیم به پدر و مادرمون طبیعتاً یا آدم زرنگی رو میبینیم که گلیمشو کشیده از آب بیرون. یا آدم ضربه خورده ای رو میبینیم که هشتش گروی نهشه. این فرق نداره. مهم ترسیه که توی دل ما میافته. «من چطوری دووم بیارم؟!!»
اینه که کم کم یا به فکر کار میافتیم و اینکه توی ایران از درس به جایی نمیشه رسید و... یا میشینیم درس میخونیم و میگیم یک درصدی از افرادی که درس میخونن موفق نمیشن که من جزو اونا نیستم. اما یک عده هستن که هیچ کاری نمیکنن.
افکارشون بزرگه ولی توی عمل متاسفانه هیچ ابزاری ندارن که بهشون تکیه کنن. این افراد یا گول حاشیه ها رو میخورن که یکشبه پولدار شن و موفق. یا از ترسشون فلج میشن و کاری نمیکنن. چون فکر میکنن هیچ وقت نمیشه به اون چیزی که میخوان برسن و هدفی توی تلاش نمیبینن. این افراد بهتره با روانشناس مشورت کنن. زودتر قبل از اینکه سنشون بره بالا و عمرشون هدر بره هدف گذاری رو یاد بگیرن. با ترسشون مقابله بشه و بتونن گلیمشون رو از آب بکشن بیرون. به قولی میشه گفت: باید بذارن رو دو و روانشناس هلشون بده تا استارت بخورن.
احمد قادری
روانشناس درمانگاه امام خمینی رفسنجان
«برای دیدن مطالب بیشتر فالو کنید»
- ۰ نظر
- ۱۱ شهریور ۹۸ ، ۱۷:۵۷